آیا من یک داستان نوشته ام؟

وقتی لپ تاپ را باز می کنم و توی کتاب سال خودم می نویسم، هیچ سختی ای برایم ندارد. از هر دری سخنی و حرفی. می نویسم و پیش می روم. نوشتن متن هایی که قرار نیست برای کسی بخوانی یا جایی منتشر کنی راحت است.

وقتی داستانی می نویسم ولی برای کسی نمی خوانم یا جایی منتشر نمی کنم، آسوده خاطر و آرامم. اما وقتی می روم سراغ دفتر داستان نویسی و می خواهم داستانی بنویسم قلمم خشک و سرد می شود. فکر کردن به اینکه قرار است داستانم توسط دیگران خوانده یا شنیده شود، مرا از کارکرد می اندازد.

حس نقد شدن و دیده شدن همواره مانعم می شود سمت نوشتن داستان بروم. حتی اگر هم بنویسم بعدش از خودم می پرسم اصلا این چیزی که نوشته ام یک داستان است؟ اصلا آیا من نویسنده ام؟

اما خیلی از یادگیری های ما بعد از انتشار مطالبی که فکر می کنیم ضعف دارند رخ می دهد. ما این امکان را از خودمان می گیریم. دیدن سیر رشد خودمان می تواند جذاب باشد. ما فکر می کنیم نباید محصولات بد خودمان را نشان بدهیم و از ارائه ی آنها صرفا به این دلیل که فکر می کنیم کامل و خوب نیستند، جلوگیری می کنیم. اما نمی دانیم که با این کار فرصت رشد را از خودمان و فرصت دیده شدنمان را از دیگران گرفته ایم. تمام تلاش ما باید این باشد که خودمان باشیم وخودمان را زیر نگاه دیگران زندگی کنیم. حتی اگر قضاوت می شویم، می ترسیم و فکر می کنیم که خوب نیستیم. وقتی تمام خودمان هستیم، کاملیم.

 

شاید این مطالب را هم دوست داشته باشید

0 0 رای‌ها
Article Rating
مشترک شوید
هشدار
guest
2 Comments
قدیمی‌ترین
جدیدترین بیشترین رای
بازخوردها
دیدن همهٔ دیدگاه‌ها
رضاتاتار(رادمهر)
5 سال‌ها گذشته

سلام
من تازه سایت شمارودیدم… سایت بسیارخوبی دارید…
علاوه برآن قلم شیوایی دارید.
و در تصدیق کلام شما باید اضافه کنم که بزرگترین منتقد خود مولف است! قبل از هرکس خودش خودش رانقدکرده و لایق داستان یا یک متن ادبی نمی داند. مثلا امشب همسرم تعدادی ازداستانک هایش را پاک کرد! چون فکرمی کرد خوب نیستند! درحالی که به نظر من داستانک های خوب و معناداری بودند…

وقتی تمام خودمان هستیم, کاملیم…
بسیار جمله زیبا و تاثیر گذاریست.
من خودم امروز برای اولین بار از چیزهایی نوشتم که حتی یادآوری آنها برای منتقد خودم هم جلف بود. بااین حال برمنتقددرونم غلبه کردم و نوشتم. ازترس ها, از عشق های نوجوانی!!! و…
وقتی نوشتم انگار دیگر منتقدم آرام شده بود! دیگر گیر نمیداد! آخرین جملاتم را قشنگتر و بامسماتر نوشتم. سپس درنبود منتقدم که رفته بود بخوابد! خودم را تحسین کردم و کلی کیف پشت سرش…!

موفق و پیروز باشید… به امیددیدن کتاب های پرفروش بانام شما…

2
0
لطفاً نظر بگذارید، اگر نظرات خود را می‌پسندید!x