برای شغلی که دوستش نداشتم

وقتی شغلی را دوست نداریم، اما ناچاریم قسمت اعظمی از روزمان را به آن اختصاص دهیم، داریم عمرمان را هدر می‌دهیم.

شغل عزیز، می‌دانم که تو هم برای خودت محاسنی داشتی و تجربیاتی به من آموختی، اما باید بگویم واقعا دوستت نداشتم. از اینکه مجبورم می‌کردی بهترین ساعت‌های روزم را به تو اختصاص بدهم، در حالی که دلم می‌خواست آن ساعتها مال نوشتن و علاقه هایم باشند، متنفر بودم. نمی توانستم بپذیرم که تو به من بگویی تا چه ساعتی باید کار کنم. می‌دانم تو محل ارتزاق من بودی. اما مطمئن باش که برایت جایگزین پیدا خواهم کرد.

 

تا خوری دانه نیفتی تو به دام                     این کند علم و قناعت واسلام

مرغ اندر دام دانه کی خورد؟                      دانه چون زهر است در دام ار چرد

مرغ غافل می خورد دانه ز دام                  هم چو اند ر دام دنیا این عوام

 

امضا: مائده

اگر این مطلب را دوست داشتید، لطفا به اشتراک بگذارید:

فیس‌بوک
توییتر
پینترست
واتساپ
تلگرام
ایمیل

2 پاسخ

  1. خانم حوائی
    راه اندازی وبلاگتان را تبریک می‌گم.
    تبریک دوم هم به خاطر نوشته های خوبتون
    و تبریک سوم هم به خاطر این شجاعت و جرئتی که به خرج دادید.
    بهترین کار ممکن رو انجام دادید و در صورتی که به فعالیتی بپردازید که بهش واقعا علاقه دارید، مطمئنا موفق خواهید شد.
    موفق به این معنی که جزو بزرگان حوزه مورد علاقه تون می شوید.
    امیدوارم تو راهی که انتخاب کردید همینطور پرانرژی و با پشتکار ادامه بدید.
    با آرزوی موفقیت‌های روزافزون براتون.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هنوز اشتهای خواندن دارید؟