پسرک ۸ ساله با اخم رو به مادرش میکند و بلند میگوید: مامان من که بهت گفتم! دیروز نشد مشقامو بنویسم! گونههای مادر گلگون میشود، اخمها را درهم میکشد، مشتش گره میشود و آمادهی ضربه زدن. مشت بر بازوی پسرک فرود میآید. با صدای نیمه بلند در حالیکه به چشمهای پسرش چشم دوخته، میگوید: چرا با من اینجوری صحبت میکنی؟ درست حرف بزن!
پسرک صورتش را برمیگرداند. اشک توی چشمانش جمع شده. بازویش را با دست دیگرش فشار میدهد و میگوید: چشم! ببخشید! مادر با همان اخم صورتش را برمیگرداند. از ذهنش هزار فکر میگذرد! چرا عصبانی شد؟ چرا مشت زد؟ الان پسرش چه فکری میکند؟ حالا دیگر ادب شد و هیچوقت با من اینطور حرف نخواهد زد؟
مثلثی داریم به نام مثلث روانشناختی، که در سه راس آن، افکار و رفتار و احساسات ما قرار دارند. وقتی خشمگین یا عصبانی هستیم، یعنی حس ما عصبانیت است. یعنی در وجود خود حسی داریم که انگار مغز ما را از کار میاندازد. توی آن لحظه دلمان میخواهد به چیزی که باعث خشم ما شده آسیب بزنیم یا عامل خشم خود را از بین ببریم. حس میکنیم توان تحمل این احساس را نداریم. این یکی از سه رکن مثلث است. احساس عصبانیت به مادر هجوم آوردهاست و سعی دارد کنترل اوضاع رفتار مادر را بهدست بگیرد.
افکار آن مادر چیست؟ شاید فکر کند پیش دیگران سبک شده که پسرش با او اینطور صحبت کردهاست. یا شاید این فکر از ذهنش گذشته که پسر به این کوچکی حق رفتار تند و بلند صحبت کردن با او را ندارد. یا ممکن است فکر کند پسر خوبی تربیت نکرده و از دست خودش عصبانی شده باشد. اما حقیقت این است که گرچه تمام این افکار به مادر هجوم آوردهاند و وجود دارند، اما امکان دارد هیچکدام از آنها درست نباشد.
حالا میرسیم به رفتار مادر. رفتار او مشت زدن به بازوی فرزند و بلند و نامهربانانه سخن گفتن بود. آیا این رفتار کمکی به یک تربیت موثر در فرزند میکند؟ آیا بهترین رفتاری که میشد انجام بدهد، همین بود؟
من میگویم ما بابت افکار و احساسات خود کنترلی نداریم. آنها میآیند و میروند و مدام ما را تحت فشار قرار میدهند. خشم میآید و میخواهد شعلهور شود، انگار خرمن وجود را میسوزاند. احساس منفی شدیدی ایجاد میکند. آنقدر شدت دارد که دنبال وسیلهای برای از بین بردنش هستیم. اما هیچوقت به بودن و ماندن با این حس فکر کردهاید؟ چرا باید این رنج را بپذیرم و با این حس بمانم؟ چه چیز را باید بررسی کنم؟
وقتی احساس عصبانیت زیاد به انسان حمله میکند، بهجای نگاه کردن به این احساس و ماندن و فهمیدن آن، فورا راه فرار را انتخاب میکنیم. هیچوقت به خودتان بابت عصبانیتتان حق دادهاید؟ چه سوال جالبی! حق دادن به خود در زمان عصبانیت. بله درست است. باید به خود حق داد و پذیرفت که در این لحظه عصبانی هستیم. اما پذیرش هیچگاه به معنای ابراز هرگونه عکس العمل آزاد نیست.
تنها بخشی که تحت کنترل ماست، بخش رفتار است. ما میتوانیم رفتار خود را کنترل کنیم. مادر میتوانست مشت نزند. یا اگر خیلی عصبانی بود، میتوانست مشتش را به دیوار بکوبد. اما نه! بهتر بود که مشتش را توی بالش بکوبد که اتفاقی برایش نیفتد. در اینحالت هم با عصبانیت خود موافقت کرده بود و هم میزان آرامشسازی لازم را انجام داده بود و هم به فرزندش آسیب نزدهبود.
اینبار در موقعیتهایی که خشم زیادی به سراغتان میآید، خودتان را تحلیل و بررسی کنید. ببینید فکرهای شما چیست و همواره در نظر بگیرید که افکارتان ممکن است صحت نداشتهباشند و فقط فکر شما باشند. احساس خود را بسنجید و میزان دردناک بودن آن را بفمید. لطفا فرار نکنید. شما برای یادگیری شنا ناچارید که در آب بمانید، حتی اگر بترسید و احساس خوبی نداشته باشید. در نهایت رفتار خود را تحت کنترل خود درآورید و کاری را انجام بدهید که دنبالهروی ارزشهای واقعی و کلیدی زندگیتان باشد.