کار میکنیم که پول در بیاوریم. اما اصلا چرا کار میکنیم و هدف از کار کردن چیست؟
وارد نانوایی شدم و دیدم که مرد عرق ریزان چانهها را آماده میکند و مرد دیگری نانها را به سقف تنور میچسباند. حدود ۸ تا ۹ ساعت این کارها را در روز تکرار میکنند. به این امید که آخر ماه پولی توی حسابشان باشد.
آن کسی که صبح زود از خانه بیرون میزند و به دفتر کارش میرود، امید دارد که پایان ماه دستمزد کار ماهانهاش را میگیرد و شاید کارآفرینی باشد که تلاش میکند از طریق راه انداختن یک کسب و کار برای خودش درآمد پیدا کند.
ولی آیا همهی کار کردن ما در کسب پول خلاصه میشود؟
از من اگر میپرسید نظرم این است که برای پول نباید کار کرد. منظورم این نیست که در برابر کاری که میکنیم دستمزدی طلب نکنیم یا منتظر سودی از کسب و کارمان نباشیم. نه، من میگویم آدم باید کاری را بکند که برایش ساخته شده است. کاری که اگر هیچ حقوقی هم بهش نمیدادند باز هم دوست داشت انجامش بدهد. آن وقت است که به ثروت واقعی میرسد. آن وقت است که پول دنبالش میآید.
بعضیها میگویند نباید دنبال علاقه رفت، بلکه باید کاری را که انجام میدهیم دوست داشته باشیم. اما من برعکس این فکر میکنم. بهنظرم آدم باید علاقهاش را بفهمد. علاقه چیزی است که در اثر استعداد و تواناییهای درونی انسان ایجاد میشود. وقتی یک نفر از همان دوران کودکی اش با نوشتن خوش میگذرانده یا با خواندن کتاب از خوشحالی و لذت به آسمانها میرفته، خب یعنی یک چیزی توی وجودش هست، یک علاقه، یک توانایی، یک استعدادی در نوشتن که میتواند روشنگر راه شغلیاش باشد.
علاقههای خودمان را اصلا نباید دست کم بگیریم. اصلا نباید نادیدهشان بگیریم. باید بهشان بها بدهیم. اینها همان کارهایی هستند که ما دوست داشتیم توی بچگیمان انجام بدهیم و لذت ببریم. همین حالا به این فکر کنید که با چه کاری در کودکی و نوجوانی واقعا کیف میکردید؟ مطمئنم این یک نشانه است. نشانهای از چیزی در وجد شما. یک استعداد ذاتی و درونی، یک توانایی که از آن بهرهمندید اما شاید آنرا خوب نمیشناسید. شاید سالها تلاش کردهاید اصلا نبینیدش، چون مثلا بهخاطر آن تشویق نشدهاید یا حتی ملامت هم شدهاید.
نمیدانم چطور شد که به این موضوع فکر کردم. اما میدانم که بخشی از ذهن من همیشه درگیر این ماجراست. اینکه من کار میکنم که چه بشود؟ آیا کار میکنم که فقط پول در بیاورم؟ که با آن پول چکار کنم؟ نیازهای اولیه رفع بشود که زنده بمانم؟ و بعدش چه؟ توی این سیکل و چرخه، باید برای خودمان یک معنا بیافرینیم. یک معنا که فقط و فقط مختص شخص ما است. آنوقت است که میشود گفت واقعا کاری کردهایم.
ما داریم توی یک چرخه زندگی میکنیم. چرخهای که سر و ته زندگی را بههم وصل میکند و حتی مرگ و زندگی با هم یکی میشوند. ما زندگی میکنیم که بمیریم! آیا واقعا زندگی میکنیم برای مرگ؟ آیا ما کار میکنیم برای پول؟ نه، ما زندگی نمیکنیم که بمیریم. اما خواه ناخواه مرگ بخشی از زندگی ما است و هر لحظه امکان دارد با آن روبهرو شویم. در مورد پول هم همینطور است. ما کار نمیکنیم که فقط پول دربیاوریم. اما رفع نیازها واقعیت زندگی ما است. پس پول خودش هدف نیست.
اعتقاد راسخی به این مساله دارم که هرکسی باید علاقهاش را پیدا کند و همان کار را انجام بدهد. در این صورت است که هم خودش را پیدا میکند و هم برای زمینی که روی آن زندگی میکند فایده خواهد داشت و هم نیازهایش برطرف خواهد شد. مطمئن هستم که از دل کار مورد علاقه ثروت بیشماری هم بیرون خواهد آمد.
سلام
یامه یک نفر مثال قشنگی زد
گفت: پول مثل بنزین برای حرکت ماشینه و وجودش لازمه اما اگه هدفمون تنها پول باشه مثل این هست که یک سفر رو شروع کنیم و مقصد آخرمون پمپ بنزین باشه!
سپاس از نوشته خوبتون
سلام ممنونم از حضورتون
مثال جالب و مرتبط. مرسی
پول صد در صدِ مشکلات را نه ، ولی بیش از ۹۹ در صد آن را حل میکند .
بنده با شما موافق نیستم. پول تا جایی که یهسری نیازهای اولیه رو رفع کنه کارآمده و بعد از اون دیگه زیاد مهم نیست. حتی میتونه اگه شخص بهاندازهٔ کافی روی خودش کار نکرده باشه، باعث دردسرش هم بشه. هرکه بامش بیش برفش بیشتر. همیشه آرزو میکنم ثروت بین آدمهای جهان پخش بشه و آرزو میکنم ثروتهای زیاد به آدمهایی برسه که خودشون رو میسازن و میشناسن و برای بهتربودن همیشه تلاش میکنن. من شخصا با رفاه و آسایش مخالفتی ندارم. اما اعتراض دارم به اینکه وقتی هنوز گرسنهّای جهان زیاد هستن، یه عده در پول غلت میخورن. این یعنی پول نتونسته مشکلات جوامع رو حل کنه.
سلام مائده جان عالی بود.اما چطور فهمید به چی علاقه داریم. سردرگمم
سلام خواهش می کنم.
سردرگمی در یک مقطعی طبیعی و نشانه ی این هست که ما دنبال راه درست هستیم.
من تجربه ی خودم را میگم براتون شاید برای شما هم مفید باشه.
من هم دوران سردرگمی طولانی داشتم. اما وقتی شروع کردم به خودشناسی و به خود واقعی خودم نزدیک تر شدم، ندای قلبم را هم واضح تر شنیدم و همون کمکم کرد کم کم به مسیری برسم که امروز در حال طی اون هستم و خیلی خوشحال و راضی ام.
به نظرم مهم ترین مساله قدم گذاشتن در مسیر خودشناسی، بررسی حس ها و فکرهای خودمون هست. که برای این کار هم میشه کارگاه های روان درمانی و هم از مشاوره و هم از کتاب ها کمک گرفت.
یه چیز دیگه که می تونه خیلی کمک کننده باشه بازگشت به گذشته و نگاه عمیق تری به اون هست. مثلا من از کودکی به نوشتن خیلی علاقه داشتم و همیشه داستان می نوشتم. یا خاطراتم را حتما می نوشتم. به داستان ها علاقه زیادی داشتم. نوشته های خودم را دوست داشتم. یا از یه دوبلر موفق شنیدم که می گفت من زمان کودکیم مدام به جای شخصیت های کارتون ها حرف می زدم و صدای خودم را ضبط می کردم. صدای خودم را دوست داشتم و این بزرگترین سرگرمی من بود.
اغلب بزرگترین سرگرمی آدم در دوران کودکی و نوجوانی بیانگر همان علاقه ی اصلی آدم هست. البته مطلق این رو نمیگم. آدم توی اون دوره به خیلی چیزها علاقه داره. این مساله باید بررسی بشه. مثلا من علاوه بر نوشتن به کارهای گروهی و ورزش هم خیلی علاقه شدیدی داشتم. پیانو زدن را هم خیلی خیلی دوست داشتم. اما نویسندگی برام جور دیگه ای عزیز بود.
در هر صورت نگران سردرگمی نباشید و به خودتون فشار نیارید. موضوع مهم دیگه این هست که از آزمون و خطا هراس نداشته باشید. خیلی کارها را باید تست کرد تا فهمید که علاقه ای بهشون داریم یا خیر. بخصوص در حین انجام اون کار و با بررسی حس و فکر خودمون می تونیم به یک سری چیزها در مورد خودمون پی ببریم.
ببخشید طولانی شد. حرف نهایی ام اینه:
چشم فروبسته اگر واکنی در تو بود هرجه تمنا کنی
به نظر من اصل موضوع درسته . مثلا همانطور که گفته شده ، (البته برای یک ذهن پویا و جستجوگر) در حالاتی مانند سردرگمی و نیز مواردی مانند شک و تردید ، با یک نقطه عطف روبرو هستیم .
از طرفی من در زمینهی خودشناسی با موضوعاتی از قبیل ندای قلبی ، حسها و فکرهای خودمون ، موافق نیستم زیرا حواس و ادراک ما با کاستی و محدودیتهایی از جمله عدم دانش کافی ، کمبود تجربه و غیره روبرو است . یا مثلا توجه به علاقهمندیهای دوران کودکی نیز یکی از آن مواردیست که جامعیت ندارد . زیرا یک کودک بیش از پنج یا شش شغل را نمیتواند تصور کند . این در حالیست که ما با گسترهی وسیعی از عناوین شعلی روبرو هستیم که شناخت برخی از آنها حتی برای ما نیز امکان نداشته یا شاید حتی اسمش را هم نشنیده باشیم .
به نظر میرسد بهترین کار ، واقعگرا بودن و شناخت جهان و جایگاه ما در آن است . به عبارتی فقط شناخت خود ، بدون شناخت جهان کارا نخواهد بود .
شیوههای آزمون و خطا نیز کلا روشهای مطلوبی نیستند و حکایت از وجود عدم دانش کافی در برنامهها و عملکرد ما دارد .
شاید شما از زبان دیگری دارید ماجرا رو مطرح میکنید ولی باید بگم چیزی که من بهعنوان ندای قلبی ازش حرف میزنم، با حس و افکار کاملا متفاوته. این ندا بر اساس شهود آدم کار میکنه و برخواسته از شناخت آدم نسبت به خودش و جهان اطرافشه. اصلا همون احساسات و افکار ما نیست. ازنظر من شهود یک انسان قویترین چیزیه که میتونه راه رو بهش نشون بده و اتفاقا این شهود زمانی قویتر میشه که شناخت انسان از خودش و اطرافش بیشتر میشه. همونطور که با شما موافقم که میگین شناخت خود بدون شناخت جهان کارا نیست، میخوام بگم شناخت جهان هم بدون شناخت خود فایدهای نداره. مساله اینه که وقتی حرف از علایق کودکی میزنیم، منظور علاقههای اساسی و ارزشمدار هستن نه یه شغل خاص. مثلا یه کودک به همدلی بیشتر علاقه نشون میده و کودک دیگر به تفکر و محاسبه. این علاقهها توی شغلهای زیادی میتونن متبلور بشن.
واقعا نکته خیلی خوبی رو گفتین
به نظرم یکی از بزرگترین نعمت هایی که خیلی از ایرانی ها ازش محروم هستن همینه
یعنی نداشتن شغلی که بهش علاقه مند باشن
تو ایران اکثرا یه شغل انتخاب میشه برای این که امکانش فراهم شده
مثلا یکی از آشناها تو فلان شرکته و فلان نیرو رو میخواد
خیلی از ایرانی ها شجاعت جنگیدن برای شغلی که دوست دارن رو ندارن
اونا به اولین کاری که شرایط نسبتا مناسبی داشته باشه بله میگن و تاآخر عمر هم شجاعت رها کردنش رو ندارن
برای همین از اول ساعت کاری چشم شون به ساعته تا تموم شه و از اون زندانی که برا خودشون ساختن رها شن
در صورتی که اگه همه از کاری که انجام میدن لذت ببرن زندگی خیلی جذاب تر و زیباتر میشه
خیلی ممنون از حضور شما و نظری که دادین. بله به نظر من هم این کاریه که شجاعت زیادی میخواد و طبعا با به خرج دادن این شجاعت روزهای شادتر و قشنگتری در انتظارمون خواهد بود.
این یادداشت بدون آنکه گرهای از بحث پیش رو باز کند به تخریب هویت فرهنگی و ملی پرداخته است . ضربالمثلی داریم بدین مضمون که یک فرد ، همه را به کیش و آیین خود میپندارد . اینجا نیز از ایرانی ، ایرانیها و ایران صحبت شده حتی پا را فراتر نهاده و دوبار به عدم شجاعت ایرانیها اشاره شده است . خوب است بدانیم که مشکلات جوامع انسانی تقریبا یکسان هستند و تعلق به ملیت خاصی ندارند .
سلام عزیزم. متن خیلی جالبی بود .بخصوص من با قسمت خودشناسی به کمک افراد حرفه ای بسیار موافقم. در مورد دوران کودکی و علایق ان زمان هم که بکر و واقعی هستن موافقم. من از وقتی یادم میاد در حال اواز خوندن بودم و خوشحالم که حداقل در کنار شغل نامربوط به علایقم ۱۰ سال است موسیقی را شروع کردم و فکر میکنم لذتی بالاتر از خواندن و نواختن نیست.و همچنین موافقم که زندگی معنا میخواد یعنی باید دلیل بودنت تو این دنیا را پیدا کنی و حتما با شناختن خودت و تواناییهات میتونی اینکار را انجام بدی.
سلام دوست مهربان. از ابراز لطف و نظری که گذاشتی ممنونم. خیلی خوبه که به علاقه ات پرداختی امیدوارم روزبهروز حرفهای تر بشی و پیشرفت کنی. موفق باشی.
بسیار پر بار بود مائده عزیز.
سال هاست به “بیزینس من” ها کمک می کنم تا بتوانند مشتری بیشتری پیدا کنند و جالب اینجاست که بعد از رسیدن به این مرحله آن دسته از افرادی که فقط به فکر پول بودند و از انجام کارشان لذت نمی بردند، به یک افسردگی عیجیبی بر می خورند.
عالی. با همین قدرت ادامه بده
از ابراز لطف شما بسیار سپاسگزارم.
تجربهی جالبی رو بیان کردید.
سلام بر نویسنده تمام وقت . مدتیه یه نفر سوال توی ذهن من مرتب یه سوالی رو تکرار می کنه . از من می پرسه به معجزه اعتقاد دارم . من میگم آره . میگه از بقیه آدم هایی که اهل نوشتن هستن بپرس ببین اونا هم اعتقاد دارن . و اگه اعتقاد دارن دوس دارن وقتی معجزه شد زندگیشون چه شکلی بشه . آدم خوبیه . منم دوس دارم جواب چند نفر رو براش بگم . انگار میخواد یه شرکت ارائه خدمات معجزه راه بندازه . میگه با یه جاهایی رابطه داره و میتونه توی شبکه خاص خودشون که به زمان صفر افرینش وصله و ریل قطار زندگی آدم ها رو عوض می کنه ارزو ها رو وارد کنه و سیستم رو دوباره اونجور که هر آدمی میخواد راه اندازی کنه …… مثل ریست فکتوریی یا یه چیزی شبیه این …. نمی دونم میشه یا نه ولی اگه بشه چی میشه ؟
سلام و درود دوست عزیز.
اگر چنین چیزی بشه خیلی اتفاقات جالبی می افته. منم به معجزه اعتقاد دارم. معجزه هایی که در عین حال هست و نیست. به هر حال معجزه رخ میدهد.
سلام خانم حوایی وقت بخیر.من هم به نوعی دچار این مسئله هستم.عاشق کتاب خواندن و نوشتن هستم و دوست دارم کاری که میخام انجام بدم در این راستا باشه اما چیزی که از اطرافیان میشنوم اینه که نویسندگی و خواندن کی نان واب میشود مخصوصا توی این دوره و زمونه با این شرایط و اوضاع که دست به گریبان هستیم خودمم میگم اگه وقت روی این موضوع بزارم و خروجی نداشته باشه چکار کنم هر چند من عاشق نویسندگی هستم و تا به الان هم برای دلم بوده وقت گذاشتم.بنظرتون من چکاری میتونم انجام بدم؟ممنون میشم راهنمایی کنید
سلام وقت شما هم بخیر.
میفهمم و میدونم که اطرافیان اغلب آدم رو ناامید میکنند. من فکر میکنم بهتره در کنار کار اصلیتون مدتی کار نویسندگی را پارهوقت برای وبسایتها انجام بدین. بعد بازخورد اونا رو ببینید و با توجه به اون نوشتههاتون رو اصلاح کنید. بعد از مدتی کمکم متوجه میشین که واقعا مناسب این کار هستید یا نه، آیا واقعا علاقمند به این کار هستید یا نه. اگر علاقه اصلی شما باشه، راه کسب درآمدش رو هم پیدا میکنید و دیگه میتونید اون رو به کار اصلی تبدیل کنید.
خوشبختانه این پست حاوی ۱۴ دیدگاه دیگر نیز میباشد که مطالعه آنها را بعد از ارسال این یادداشت انجام خواهم داد .
در این پست ، جمله بسیار زیبا و پرمعنایی را دیدم . آنجا که میگویید : “اما من برعکس این فکر میکنم” .
بنظر من هر کس که این عبارت را در گفتههایش بکار ببرد نشان میدهد که ، زنده است ، نفس میکشد ، دارای شخصیتی مستقل است ، و از همه مهمتر دارای اعتماد بهنفس میباشد .
حالا بروم بقیه دیدگاهها را بخوانم تا در ادامه من نیز نظرم را بیان کنم . از کجا معلوم ، شاید نطر من برعکس همه نظرها بود 😊
خیلی هم عالی. من همیشه از گفتگوها استقبال میکنم و دوست دارم نظرات متعدد رو بشنوم و در موردشون حرف بزنم. مرسی از شما. ممنون از نظرتون نسبت به من.
خب ، تمام نطرات را خوندم . گرچه این دیدگاهها مربوط به دو سال گذشته است اما مایلم در بحثشان شرکت کنم .
ممنونم از شما 🌹