وقتی دچار آشفتگی می‌شویم و غم‌های سنگین به ما هجوم می‌آورند، این هنر است که به یاری ما می‌آید و مسیر این موج را هدایت می‌کند.

وقتی حبیب، خواننده‌ٔ محبوب «مرد تنهای شب» در آن سن کم، همسرش شادی و همزمان مادرش را از دست داد، به‌جای آنکه از هنرش دست بکشد و گوشه عزلت را برگزیند، این سوگ عظیم و غم بزرگ را تبدیل به سوختی برای هنرش کرد. او با پرداختن به خلاقیتش، رنج ازدست‌دادن را بر خودش هموار کرد. درحالی‌که می‌توانست تا آخر عمر، سوگ‌وار ازدست‌دادن همسر محبوبش بماند و برای همیشه از صحنهٔ هنر کناره‌گیری کند. به‌نظرم دلیل موجه و مردم‌پسندی هم بود.

هنر، خاصیت درمان‌کنندگی دارد. وقتی در اوج بدحالی و رنج و غم، به هنرمان پناه می‌بریم وخلاقیتمان را به‌کار می‌گیریم، از آن درد به‌عنوان سوختی برای خلق اثر هنری بهره می‌گیریم. کاری که حبیب کرد و زیباترین و معروف‌ترین آلبومش یعنی مرد تنهای شب را بیرون داد. تقریباً تمام آهنگ‌های این آلبوم را در سوگ مادر و همسرش خوانده است.

وقتی حالمان خوب نیست، از درون رنج می‌کشیم، وقتی به غم یا مصیبت بزرگی گرفتار شده‌ایم، هیچ‌چیز مانند پرداختن به خلاقیت و علاقه‌مان نمی‌تواند احساسات پنهان و بیان‌نشده‌مان را بیرون بکشد و ما را در مسیر شفا قرار دهد. هنر، عصیان گر و پیش‌برنده است. هنر، درمان‌گر است.

دنیا به تعداد فراوانی هنرمند نیاز دارد. هنرمندانی که در خوشحالی و غم، در فراز و فرود زندگی، در زشتی و زیبایی، در سیاهی و سپیدی، در تاریکی و روشنی، همچنان سرگرم کارند و مشغول خلق‌کردن‌اند. وقتی سرگرم خلاقیتمان هستیم، دنیا لطیف‌تر و حامی‌تر به‌نظرمان می‌آید. وقتی می‌آفرینیم، درد را به نیرویی برای بازیابی زخم‌هایمان تبدیل می‌کنیم. ما خلق می‌کنیم، فقط برای اینکه خلق کنیم. ما می‌آفرینیم، چون مانند آفرینندهٔ خود، آفرینندگانیم.

ما خود خالقانی هستیم که اگر نیافرینیم، در خود فرو می‌رویم و سنگدل می‌شویم. درد و رنج ما با نشستن و کاری‌نکردن، برطرف نمی‌شود،‌ بلکه به خشم و اضطراب و حال بد تبدیل می‌شود. اما راه بهتری برای تک‌تک ما هست: اینکه درد و رنجمان را به هنر مورد علاقه‌مان تبدیل کنیم. شاید یکی از ما قطعه‌ای موسیقی بسازد، شاید دیگری داستانی تلخ و غم‌انگیز اما پر احساس بنویسد و شاید کسی مجسمه‌ای از دل رنجش بیرون بکشد. مساله، زایش این هنر است تا به درد و رنج زاییدن، پایان بدهد.

شاید گزاف نباشد اگر بگویم، تمام رنج‌های هستی، تمام دردی که انسان‌ها می‌کشند، از فراغ همین نیروی درونی‌شان است. از نیافریدن است. از خلق‌نکردن است که بدخلق و سنگدل و عبوس و خسیس می‌شویم. کاری نمی‌کنیم و خلاقیتمان مسدود می‌شود. به رنج‌ها اجازه می‌دهیم عنان و اختیارمان را به‌دست بگیرند و ما را راکد و بی‌تفاوت نگه دارند. درحالی‌که هنر بی‌تفاوت نیست. هنر شور و زندگی می‌آفریند. سرزندگی و شادابی را با خود به‌همراه می‌آورد. هنر مختص افراد خاصی نیست. همهٔ ما به‌طور ذاتی خلاق و هنرمندیم.

همهٔ ما در درون خود کودک هنرمندی داریم. کودکی که تنها با سرگرم‌شدن و خلق‌کردن و آفریدن، حالش خوب است. کودکی که بر مسیر و فرآیند، تمرکز می‌کند. در لحظه زندگی می‌کند و اینگونه است که حال خوشی دارد. به هیچ‌چیز بی‌تفاوت نیست و روحیه جستجوگر و کنجکاوش فعال است. برای کودک ما، باران، طلوع خورشید، برگ‌های زرد، همیشه و همیشه تازه و جذاب است. تا زمانی‌که سرگرم کار هستیم و خلق می‌کنیم، در مسیر شفای خلاقیت و آشتی با کودک درون خود هستیم.

به‌خاطر خودتان، به‌خاطر کودک درونتان، قدمی کوچک بردارید. حتی اگر آن قدم کوچک، نوشتن متنی ۵۰۰ کلمه‌ای، نقاشی یک گل، یا ساختن یک طرح چوبی ساده باشد. محض رضای خدا، به خودتان اجازهٔ انجام کاری را بدهید که مورد علاقه‌تان است. این لطف را در حق خودتان بکنید تا به اصل و ذات خویش برگردید. ذاتی که آفریننده و خلاق است.

پی‌نوشت: در دوره‌های سه‌گانهٔ راه هنرمند، ما سفری به درون خویش آغاز می‌کنیم و می‌کوشیم تا موانع خلاقیتمان را بشناسیم و با کودک درون آشتی کنیم. در این دوره‌های ۱۲ هفته‌ای که در سه دوره متوالی طی می‌شوند، بازیابی خلاقیت با کمک ابزارهایی چون صفحات صبحگاهی و پیاده‌روی و قرار ملاقات با هنرمند درون رخ می‌دهد. این‌ها ابزارهای اصلی برای بازیابی خلاقیت و یگانگی با درون خویشتن است.

اگر این مطلب را دوست داشتید، لطفا به اشتراک بگذارید:

فیس‌بوک
توییتر
پینترست
واتساپ
تلگرام
ایمیل

4 پاسخ

    1. درود بر شما. خیلی ممنونم. براتون آرزوی موفقیت دارم. بابت علاقه‌تون هم توصیه می‌کنم به خاطر خودتون حتما بهش بپردازید و دنبال نتیجه نباشید. صرف لذت‌بردن ازش انجامش بدید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هنوز اشتهای خواندن دارید؟